دخملیه جیگر طلا
وای که چقدر خوشحالم من.
چرا؟؟؟
چون الان با مامان مرضیت صحبت می کردم و گفت امروز رفته سونو و معلوم شده دخملی.
آخ که خاله فدات شه عزیزم.
الانم که دارم واست می نویسم هم خوشحالم و می خندم.
البته یه جورایی حسمون بهمون می گفت دخملی ها. چراشو نمی دونم.
حتی شبی که اینجارو واست درست کردم هم عمو اقبال می گفت حس
می کنه دخملی و یه خمل تپلی و ناناز نشونم داد و گفت حس می کنه
این شکلی می شی. هرچند که تو از اونم خوشکلتری.
عزیز دلم حسابی مواظب خودت باش و کاری نکن مامان مرضیت نگران شه.
حتما تا الان فهمیدی چقدر بهت وابسته شده و هیچ چیز، هیچ چیز واسش
به اندازه ی سلامتیه تو دیگه واسش مهم نیست و با تمام وجودش تو رو
می خواد.
اسم وبلاگتم خودش واست انتخاب کرد. هدیه ی الهی. می خوام بدونی
که چقدر واسش عزیز و مهم و خاصی.
من می دونم از اون جگرای عاقلی می شی که مامان مرضیه و بابا فرشادت
و همه ی ماها همیشه بهت افتخار می کنیم و به مامانت کمک می کنی
خوشحالتر از قبل باشی.
آخ که چقدر دلم ضعف می ره واست.
خوب الان که معلوم شد دخملی می تونم راحت واست خرید کنم و
چیزای خوشکل خوشکل ببافم واست.
الان که اینارو می نویسم 4 ماهته و یعنی ایشالا 5 ماه دیگه می یای
پیشمونو مارو از الان خوشحالتر می کنی. پس مشتاقانه منتظرتیم.
راستی قالب وبلاگت رو دوست داری؟؟
هر چی قالبارو عوض کردم هیچ کدوم به اندازه ی این یکی به دلم ننشست.
تمشم به نظرم دخترونست.
اسمشم فرشتست. مثل خودت که فرشته ایی. عشقی.
همه چیزی.
بووووس